دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
شیرین این بار نیز در همان کوهستان رخت اقامت افکند و غذایی جز شیر نمی خورد . از آنجا که آوردن شیر از چراگاهی دور ، کار بسیار مشکلی بود ، شاپور برای رفع این مشکل ، فرهاد را به شیرین معرفی کرد . در روز ملاقات شیرین و فرهاد ، فرهاد دل در گرو شیرین می بازد . این اولین دیدار آنچنان او را مدهوش می کند که ادراک از او رخت بر می بندد و دستورات شیرین را نمی فهمد . هنگامی‌ که از نزد او بیرون می آید ، سخنان شیرین را از خدمتکارانش می پرسد و متوجه می شود باید جویی از سنگ ، از چراگاه تا محل اقامت شیرین بنا کند . فرهاد آنچنان با عشق و علاقه تیشه بر کوه می زد که در مدت یک ماه ، جویی در دل سنگ خارا ایجاد کرد و در انتهای آن حوضی ساخت . شیرین به عنوان دستمزد ، گوشواره ی خود را به فرهاد داد اما فرهاد با احترام فراوان گوشواره را نثار خود شیرین کرد و روی به صحرا نهاد این عشق روزگار فرهاد را آنچنان پر تب و تاب و بیقرار ساخت که داستان آن بر سر زبان ‌ها افتاد و خسرو نیز از این دلدادگی آگاه شد . فرهاد را به نزد خود خواند و در مناظره ای که با او داشت ، فهمید توان برابری با عشق او را نسبت به شیرین ندارد . پس تصمیم گرفت به گونه ای دیگر او را از سر راه خود بردارد . خسرو ، فرهاد را به کندن کوهی از سنگ می فرستد و قول می دهد اگر این کار را انجام دهد ، شیرین و عشق او را فراموش کند ((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید))))

ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
شیرین پس از طی مسافت طولانی به مدائن رسید ؛ اما اثری از خسرو نبود . کنیزان ، او را در کاخ جای داده و آنچنان که خسرو سفارش کرده بود در پذیرایی از او می کوشیدند . شیرین که از رفتن خسرو به اران آگاه شد ، بسیار حسرت خورد . رقیبان به واسطه ‌ی حسادتی که نسبت به شیرین داشتند ، او را در کوهستانی بد آب و هوا مسکن دادند و شیرین در این مدت تنها با غم عشق خسرو زندگی می کرد . از سوی دیگر تقدیر نیز خسرو را در کاخی مقیم کرده بود که روزگاری شیرین در آن می خرامید و صدای دل انگیزش در فضای آن می پیچید . اما دیگر نه از صدای گام ‌های شیرین خبری بود و نه از نوای سحرانگیزش . شاپور خسرو را از رفتن شیرین به مدائن آگاه می کند و از شاه دستور می گیرد که به مدائن رفته و شیرین را با خود نزد خسرو بیاورد . شاپور این بار نیز به فرمان خسرو گردن می نهد و شیرین را در حالی که در آن کوهستان بد آب و هوا به سر می برد ، نزد خسرو به اران آورد . هنوز شیرین به درگاه نرسیده که خبر مرگ هرمز کام او را تلخ می کند((((بقیه در ادامه مطلب))))

ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
در روایت دوم شیرین و خسرو به همدیگر می رسند: هرمز پادشاه ایران ، صاحب پسری می‌ ‌شود و نام او را پرویز می ‌نهد . پرویز در جوانی علی رغم دادگستری پدر مرتکب تجاوز به حقوق مردم می ‌شود . او که با یاران خود برای تفرج به خارج از شهر رفته ، شب هنگام در خانه ی یک روستایی بساط عیش و نوش برپا می‌ کند و بانگ ساز و آوازشان در فضای ده طنین انداز می ‌گردد . حتی غلام و اسب او نیز از این تعدی بی نصیب نمی‌ مانند . هنگامی‌ که هرمز از این ماجرا آگاه می‌ شود ، بدون در نظر گرفتن رابطه ‌ی پدر - فرزندی عدالت را اجرا می ‌کند : اسب خسرو را می‌ کشد ؛ غلام او را به صاحب باغی که دارایی ‌اش تجاوز شده بود ، می ‌بخشد و تخت خسرو نیز از آن صاحب خانه ‌ی روستایی می ‌شود . خسرو نیز با شفاعت پیران از سوی پدر ، بخشیده می ‌شود . پس از این ماجرا ، خسرو ، انوشیروان - نیای خود را - در خواب می ‌بیند . انوشیروان به او مژده می ‌دهد که چون در ازای اجرای عدالت از سوی پدر ، خشمگین نشده و به منزله ‌ی عذرخواهی نزد هرمز رفته ، به جای آنچه از دست داده ، موهبت ‌هایی به دست خواهد آورد که بسیار ارزشمندتر می‌ باشند : دلارامی ‌زیبا ، اسبی شبدیز نام ، تختی با شکوه و نوازنده ای به نام باربد((((بقیه داستان در ادامه مطلب دنبال کنید))))

ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
داستان خسرو و شيرين و نقش فرهاد در آن يكي از غمناك ترين داستانهاي ادبي ماست. اين داستان به صورت كاملا خلاصه در اینجا آورده می شود و در انتها به روایتی دیگر و به شکل مفصل تر خواهد آمد: «شيرين» دختر پادشاه ارمنستان و «خسرو» شاهزاده ايراني، از نوادگان «انوشيروان» بود. «شاپور» يكي از همرهان خسرو كه در ضمن نقاش زبر دستي هم بوده و عجيب آنكه اگر شاپور نبود ماجرايي بنام شيرين و فرهاد يا خسرو بوجود نمي آمد! شاپور در كنار چشمه ايي(!) شيرين رو مي بينه و وصف زيبايي اونو به گوش خسرو مي رسونه و شايد هم تصويري از شيرين براي خسرو نقاشي مي كنه. خسرو علاقمند به ديدن شيرين ميشه و شاپور رو به سراغ شيرين مي فرسته. روزي كه شيرين همراه دختران و نديمه هاش به شكارگاه اومده بود، شاپور عكسي از خسرو (كه خيلي زيبا بوده) را به صورت تابلويي بزرگ نقاشي مي كنه و بر درختي در مسير شيرين آويزون مي كنه. وقتي شيرين عكس خسرو را مي بينه به شدت توجهش جلب ميشه! دختران همراهش براي جلوگيري از پيشامدهاي احتمالي، عكس خسرو رو پاره مي كنند!((((بقیه داستان درادامه مطلب ))))

ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 صفحه بعد